سلام
       نمیدانم چرا وقتی آخر شب است و دلگیرم حس نویسندگی بهمان دست میدهد
به قول لطایف مولوکانه دوستان ما هم با او دست میدهیم و زائیده خزعبل یا خذعبل(حالا مسخره کن) ذهنمان را میریزیم بر روی نت.

امروز یکی میگفت دارند اینجا بمب میترکانند اما من که میدانم زلزله آمد و ما هنوز هم خانه هایمان به وقت باران بوی کاه و گل میدهد
راستی گفت شعله اش را هم دیده با خودم فکر کردم نکند باز مدرسه ای با بخاری نفتی ترکید و وزیری از خنده

یکی دو روز هم هست از الطاف دروس گرانبها استفاده میکنیم و عجب کاری بود که این الطاف
در خانه دوستی بود که پدر داشت ولی اعصاب درستی نداشت.

حالا هی بگویید چقدر اجناس گران می شود   « این جمله را بقال محلمان به خوردمان داد وقتی که دور روز است بسته باد همراه با کمی چیپس گران نشده است.

راستی تا یادم نرفته پیر مرد مصاحبه در شهر هم درگذشت خدایش بیامرزد.
دست از سرش بردارید

زندگیتان شادی شادیهایتان نامتناهی

یا حق